از چی بگم برات...؟؟؟
My mom only had one.I hated her….she was such an embarrassment.
مادر من فقط یک چشم داشت .من از اون متنفر بودم ....اون همیشه مایه خجالت من بود.
She cooked for students and teachears to support the family
اون برای امرار معاش خانواده وبرای معلم ها وبچه مدرسه ایی ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school were my mom came to say hello to me.
یه روز اومده بود دم مدرسمون که به من سلام کنه ومنو با خود به خونه ببره.
I was so embarrassed How could she do this to me?
خیلی خجالت کشیدم آخه اون چطوری میتونست این کارو بامن بکنه.
The next day at school one of my classmates said …EEEEE,your mom only has one eye!!!
روز بعد یکی از هم کلاسی هام منو مسخره کردو گفت ایییییییییی...مامان تو فقط یه چشم داره!!!
I wanted to bury my self I also wantedmy mom to just disappear.
فقظ دلم میخواست یه جوری خودمو گم وگور کنم کاش زمین دهن باز میکرد .منو ...کاش مادرم یه جوری گم وگور میشد.
So I confronted her that day and said if you only go .make me a laughing stock. Why do not you just die?
روز بعد بهش گفتم اگه میخوای واقعا منو بخندونی وخوشحالم کنی چرا نمیمیری؟!!!!
My mom did not espond..
اون هیچ جوابی نداد..
I did not even stop to think for aschool about what
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
|||||||||||||||||
|